سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :5
بازدید دیروز :10
کل بازدید :72340
تعداد کل یاداشته ها : 61
103/2/7
9:45 ص

اصلا نمی خواستم پولم رو به رخش بکشم.ولی مجبور بودم. اخه تنها روشی که می تونستم جذبش کنم و اخرین راهش رو این می دونستم. برام پول نمی ارزید. همون روز که گرفتمش....نیمیش رو همینطور دادم به گدایی سر محل.... اما گدا،!!! نگرفت... گدا با لحن عجیبش گفت :من پول یک روزم رو می خوام نه پول سالمو......کمی فکر کردم. مو های بلندش نشون می داد گدا نیس....خورجین روی دوشش نشونی از سادگی میداد. بعدا فهمیدم درویشه و نه محتاج.

افسارش رو پوکونده  بود.اما هنوز دهنش زخمی و خون می داد..... اصلا می دونی....از روزی  که چشمش رو به این مزرعه لعنتی خوب باز کرده .... نمی دونست پدرش کیه ....اینه یا اونه..... نه اخلاق پدری داشت نه اخلاق ناپدری،....ارتباط با این یکی  براش سخت بود.می گند سر زا مرد. پدرش رو می گن. وقتی که مادرشٌ درد می گیره. پدرش مادرشٌ سوار می کنه و با قاطر میزنن به صحرا اما هنوز هیچی نرفته گرگا می پرن جلوشون. وقتی گرگا حمله می کنن پدر ش از ترس، زنشٌ  تو شکاف قایم می کنه ...می گن با گرگ های بی رمق و لق و تق شاخ تو شاخ میشه وآخرین رمقش رو برا سنگ گورش خرج می کنه....

می گند اینا شایعه اس. اخه همه ی اهالی سال نو شدن. پیرمرد ها مردن و پیرزن ها هم که به هوش و هواس 100 سالگی افتادنٌ ، حرف نمی زنن. مادرش هم که تنها به گوشه ی حیاط که از پنجره ی اویزون مشخصه  نگاه می کنه. هیچ وقت چشمشٌ از درخت آلبالوی   ته حیاطِ  بر نمی داره.

من از همون اول هم برای درس خوندن زایید شدم...ولی....مسیر تقدیره که من یه  باغبون  بیشترنباشم...... شاید اگه یه باغبون بودم هم حرفی.... ولی تنا سر کارگرم.....هر موقع می خواستم نطق بدم از ترس اینکه یه دفه  مورد عتابش قرار بگیرم ...داد و هوار بزنه... ، از سر و روم عرق شرشر اویزون کنه دیگه حرف نمی زدم......اصلا نذاشت حتی بگم نهالای امسال سرمازده می شن.....  پلاستیکا دیگه ظرفیت این همه رو نداره. .....تصفیه باید درست بشه ..... هوای تو(داخل) و بیرون مدام عوض شه.... تا خواسم حرف بزنم هوار کشید:تو چه می دونی،فکر کردی با چند تا بیل زدنُ 18 ساله شدن می تونی تجربه صد ساله پیدا کنی.فهمیدم که دیگه کارم تمومه . تمام عمرم ُباید کارگری کنم.

بچه ی جدید که می گفتن داداشمه.... بود و نبود ....قلبم ُ ریس ریس دریده بود..... بود چون می گفتن از مادرمه.... اما نبود چون حتی تا 2/5سال از 2 سال شیرخوارگیش رو شیر خورد. مادرم تا زنده بود و نمرده بود.... که پوسیدن و حرف نزدن با مردن فرقی نداره.....می گفت: .......من تنها 1 سال شیر خوردم وبقیش رو از شیر این و اون خرجم کردن... .. می گفت:حتی شایدم توی ته  ناخوداگاه ذهنم یه تصویرایی از  شیر بز رو بینم.و بود و نبود. چون تا 5 درس خوندم و کار کردم...اما اون..... کار نکرد و درس خوند.

اینا بود که باعث شد طلسم را بشکنم و اون حادثه....

حادثه سختی بود. شاید گفتنش برام سخت تر باشه.....

خسته بود.ترسیده بود. از بی صدایی اطراف.توی ته بی صدایی صداهایی می اومد که  ترسش بیشتر میشد.میگفتن صدا نبوده و دیوونه شده.... اما می دونی صدا بود......شایدم جنای (جن) قاپ زن توی کنج اون جا با هم گرم گرفتن ُحال و احوال می پرسن... شایدم نظریه لاموت فی صوت بوده که تموم غده های بدنش رو وادار کرده ، تا برا غرق نشدن توی دریای سکوت تموم اب ذخیرشون رو بیرون بریزن.گه گاهی توی انتهای جنگل ذهنش یه نوع خاصی از درختا بود. بی مورد داشت صدا های وحشتناک رو میشنید.می گفتن دیوونه شده اما حقیقت داشت. با چشمون خودش دیده بود.

خنده های تلخشُ یادمه......وقتی می خندید فکر می کردی که با توِ ِِ.....اما  چشماتو گرد می کردی تو چشماش میدیدی این فوندانسیون صورتشه که باعث شده این شکلی باشه..... اصلا....می دونی....توی انتهای قلبش حتی یه کورسو هم نبود.....اگه تخطی که از دید اون غیر مجاز بود می دید محکوم بودی که تمام بار یک فصل مزرعه رو به کمر بکشی.اصلا دوست نداشت پیشرفت رو ببینه اصلا نمی خواست چشمش رو باز کنه......مادرش هم از ترس و شاید حق شوهر و همسری چیزی نمی گفت ......شایدم 7 تا خواهر و 5 تا برادر تعداد زیادی باشه..... اما اگه میون این چند تا تنها تو تک باشی سختته...... اون تنها به خطاهایی که تموم بچه های محل توی اون سنشون انجام می دادن.......حتی می گن که گفتن گروهی که به اونا روان دان می گن به اون اعتقاد دارن و لازم و ملزوم می دونن.....اما نه!!! .....براش هیچه....خطا نبود فکر بود.... فکر نبود عمق بود..... عمق نبود انتها بود.....حتی این دفعه آخری که یادشه......

مردم که عقلاشون تموم تو چشماشونه. چشمشون هم که ماشالله ماشالله کوره و عقلشونُ رو هم  زایل کرده..... هر وقت می خوای صحبت کنی می گن.... پوزت کجه.....نه!!.... پوز من کج نیس.... خلاف فوندانسون پوز اون برادرای بی برادر و خواهرای بی خواهرم بود.....آخه من تک پسر مامان بودم وتک پسر و دخترش بودم...هم براش پسر بودم و هم دختر....مطرود می کردن که چرا فوندانسون صورتت  با اونا فرق داره. که چرا از 5 سال درس خوندنم حتی کتابای شکسپیر رو به راحتی می خوندم اما اونا...اما اونا.... حتی توی ایران اباد و پیچ و خم های بیشاپور گیر کردن......اصلا نمی دو نم پس برا چی می گفتن داستان حملت رو برامون بخون.....اخه تا می خوندی داد و هوار که چرا خوندی.....نمی خوندی هم که.... سر صحبت رو باز می کردن تا می اومدم بگم فحشم می دادن.....

....... ادامه در سری بعد......

 

 


90/2/27::: 3:43 ع
نظر()
  
  

عادت کردم برای شعر هام پیشوند و پسوند جملات می بندم اما این سری نه حسش رو دارم و نه اعصابش رو. دیگه شدم فنر لق.

این شهر رو هم به خاطر دل مشغولی های فکرم که دگر کار نمی کند ناتمام نوشتم.

حُرم حریم حَرم کوی دوست

                                              نازترین،نازترین نازِ اوست.

کس نبود در حرمش بی نصیب

                                              رازترین،رازترین،رازِاوست.

چون که بخوایدٌ این دوستی

                                             خوابترین،خوابترین،خوابِ اوست.

گرکه شود محرم اسرار من

                                            یارترین،یارترین،یارِ اوست

می شود از حلقه ی پنداری و گفتار دید

                                           تاک ترین،تاک ترین،تاکِ اوست.

 


  
  
   1   2   3      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ و غباری از دل و خدایی که در این نزدیکی است
+ با سلام.با مطلب جدیدی به روزم. یا علی